Thursday, June 15, 2017

گفتگو

من گفتم ریدی. خایه کردی و دیگه از ترس سراغ من نمی یایی. تو یک ترسویی. او به من گفت ازت نفرت پیدا کردم. تو یک بددهن بی ادبی. ولی من بددهن نیستم آقای دکتر در رابطه با اطرافیان و جامعه و در بدترین شرایط مبادی آداب هستم. او مدام به من گفت تو یک بددهنی. او یک مرد سنتی بود که زن را با بله و چشم می شناخت. گفت که زن باید متانت داشته. آروم باشه. در حالیکه شخصیت من یه شخصیت آرام است این بی اعتنایی او و رفتارهای دمدمی مزاجش بود که من را عصبی کرد. و من فکرنمی کردم از چشمش بیافتم. آخر یک دختر هم حق داره عصبی بشه حق داره رفتار غیر طبیعی داشته باشه دلیل نمیشه چون زنم خفقان بگیرم.
روانشناس:
اول اینکه حرفای اونو فراموش کن
چون هیچکدوم واقعیت ندارن
اما در مورد خودت باید بگم چون تو تفکرات مازوخیستی داری، مستعد تحقیر شدنی
برا همین با کوچکترین کلمات خودت رو خرد شده می بینی
من: بله همینطور است
روانشناس:

در صورتی که در حقیقت اینطوری نیس
مساله دوم زخمی شدن روح تو بخاطر وابستگی های عاطفی زیادی بوده که قبلا داشتی
شاید تعداد این آدم ها که وارد ذهنت شدن و تو بهشون احساس داشتی کمی از حقیقت وجودی خودت فاصله گرفتی
باید بتونی ذهنت رو متمرکز کنی
اول روی خودت
دوم روی کسی که واقعا می تونه دوستت داشته باشه
تا خودت رو دوس نداشته باشی ، کسی هم عاشقت نمیشه
تو تا حد زیادی از خودت بیزاری
که این بیزاری رو منتقل هم میکنی
من: من خودمو دوست دارم
روانشناس:
دوس داشتن خودت فقط به حرف نیس
مثلا من الان به تو بگم عوضی تو باید انقدر خودت رو دوس داشته باشی که بدونی حرف من اصلا ارزش فکر هم نداره. برای همین وقتی اون شخص چند بار  به تو گفت بددهن باید اونقدر به خودت باور داشتی که با حرفش خورد نشی
اما تو به حرف من فکر میکنی و ممکنه آرامشت رو برا مدتی هم بهم بریزه

مساله بعدی که خیلی مهمه وقت گذاشتن برا عشقته
حالا این عشق می تونه یه آدم باشه
می تونه یه کار باشه
می تونه یه وسیله باشه
یا حتی خودت
اما تو بخاطر هجوم کلمات و اطلاعات بالا تو مغزت، نمی تونی با کلمات سخیف عاشق بشی
دلت یه چیز بکر میخواد
که این کارت رو سخت میکنه
حتی ممکنه فیلمی هم که میبینی ، لذت نبری
چون سطح خودت خیلی بالاس و نمی تونی از فیلمی که از سطح خودت پایین تره، لذت ببری
جای خالی این لذایذ داره آزارت میده
من: بله دقیقا. و من هر چقدر عذرخواهی کردم و متقاعدش کردم که اینگونه نیست. او دچار توهم توطئه شده بود. می گفت می خوای منو سوژه کتابت کنی. فکر کردی زرنگی که هی التماس کنی.
روانشناس:
احساست خیلی از عقلت عقب مونده و گاهی که به چیزای احساسی احتیاج داری، بهشون دسترسی نداری
اون نتونسته نائله عاشق رو از نائله نویسنده جدا ببینه هر دوش رو یکی دیده. تو روحیاتت با اینجور آدم ها همخوانی نداره.
تو بخاطر عقاید و نظراتت نمی تونی باهاشون زندگی کنی. تو یک روشنفکری.فقط یه کالا هستی در دستشون. که تا یه مدت می خوانت بعد هم میری گوشه انباری ذهنشون

من: بله دکتر من از این رنج می برم که جنوبی ها عشق رو در تولید مثل می بینند و هیچ تفسیری از عشق ندارند. روشنفکری چیز خوبی نیست. چون اونی که رنج می بره خودتی و بس. حتی وقت جنگیدن. من به قربانی شدن هم فکر کردم در این راه. یه روشنفکر نمی تونه کسی رو به عنوان رهبر فکریش قبول کنه چون دیگه روشنفکر نیست. مقلد هست. مردهای سنتی که برای آینده سازی سمت من میان اسمشون روشون هست سنتی اند. یک زن بله و چشم گو می خواهند. نه دختری که اندیشه داره. اونا اندیشه یک دختر رو خطرناک می دونند. اونها معتقد بودند زن نباید اندیشمند باشه فقط باید متانت داشته باشه. من رسالتم بازگذاشتن ذهن از هرچیز و اونها منو برای زندگی مشترک خطرناک می دونند از من می ترسند. یکیشون گفت تو وحشتناکی چون مثل بقیه دخترا نیستی. مثل بقیه نبودنم رو درک نکردند
روانشناس:
نائله یه مدت از بقیه فاصله بگیر و بیا سمت خودت
ذهنت رو خالی کن
نه به خانواده فکر کن نه به ادم های پشت سرت
تا بتونی اول با خودت به جمع بندی برسی
حتی با خانواده هم میشه اون موقع سر یه چیزی که خودت بهش ایمان داری حرف زد.

No comments:

Post a Comment