Tuesday, July 18, 2017

کاش می توانستم مسیح علینژاد باشم

خوب وقتی هیشکی قبول نمی کنه بهت کمک کنه مجبور میشی داد بزنی. هر جور داد زدنی. من با نوشتن فریاد می زنم. صدای خفه شده ی خودمم.چند نفر باور می کنند دخترانی چون من از خانواده سنتی اجازه خروج از منزل تنهایی رو ندارند. بیست سال است که اینجا زندگی می کنم. سینما نرفته ام. کافی شاپ و رستوران و نمایشگاه نرفته ام. خجالت می کشم کسی بداند که اینجور جاها نرفته ام.شاید در دنیا کسی به اندازه من درد دختر بودن را با پوست و استخوانش هضم نکرده باشد. هرگز تفریح نداشته ام و ندارم. با خودم فکر می کردم اگر در مضیقه مالی نبودم باز هم فرقی نمی کرد. تنها دلخوشی مادرم این است که من پول این تفریحات را ندارم که باعث شود از او فاصله بگیرم.کجای دنیا مادری به این خودخواهی پیدا می شود؟ برای اینکه در خانه تنها نباشد حاضر نشد حتی بعد پنج سال با پس اندازی که جمع کرده بودم با دانشگاه پیام نور رفتن من موافقت کند. درست است که بیمار ام این هم برای مادرم دلخوشی است که به دلیل بیماری ام نمی توانم خودم را درگیر استرس درس کنم. چرا هیچکس نیامد مرا نجات دهد. آیا منجی هست؟ من که نمی تونم مسیح علینژاد باشم. به مسیح حسادت می کنم. من نمی توانم. بلد نیستم. چگونه؟

No comments:

Post a Comment