Friday, August 04, 2017

مرد از داربست افتاد و یک سال روی لنبرهایش نشیمن شد و کرم زد. کرم ها یکی یکی به خورد دوشک می رفتند و روی تن مرد لول می خوردند. کرمی راسته ی شانه اش را گرفت و خزید رو به چشم هایش رفت دست های مرد فلج بود و نمی توانست از روی صورت خود براند. کرم به کاسه چشم مرد افتاد و روی عدسی خزید. گوشه سفیده چشم را گرفت و به داخل نفوذ کرد.
https://t.me/nellynevesht
‏پدربزرگ برای مادرم یک رادیو خریده بود زمان دختری اش مادرم تا شش سالگی من به برکه که میرفت به کمر می بست و قرآن گوش می داد
‏⁦  ⁩ وقتی رادیو از بند کمر مادرم رها شد و به برکه افتاد روی آب آیه الکرسی می خواند مادرم هر چه دلو انداخت صدا دورتر می شد.
‏⁦  ⁩  کنارمادر ایستاده بودم و برای رادیو گریه می کرد.
https://t.me/nellynevesht

No comments:

Post a Comment