Friday, August 04, 2017

دعوا

#روزنگاشت
اگر بخواهم دعوا کنم فیزیکی دعوا می کنم. یعنی مثل زن ها دعوا نمی کنم.نمی ایستم فحش بدهم یا عصبانیت را با کلمات نشان بدهم اولین دعوایی که کردم در دبیرستان بود. دختر اسمش شقایق بود. کلاس پنجم بودم به من گفت تو بزرگ بشی یک چیزی می شی. خوشم نمی امد مرا دست بیاندازند او از کلاس پنجم سرگرم پسرها بود. من به این گفته اش بی تفاوت بودم. رفتم دبیرستان به من گفت بچه مثبته خجالتی. از اینکه یکی مرا اینگونه ببیند بدم می آمد. بلند شدم از پشت دم مقنعه اش را گرفتم و برگشت خورد یک مشت زدم  توی صورتش. با اینکه می دانم در دعوا همیشه به دلیل لاغر بودنم من کتک خورم باز هم دل نترسی دارم. او بازگشت و یک چک زد توی صورتم. من هم ازپشت با لگد زدم توی باسنش. استخوانهای درشتی داشت و پر قوت بود. همین که خواست از روی زمین بلند شود یقه اش را گرفتم. زورم به یقه اش نرسید ول دادم. یادم بود مادرم گفت در روستا یک زن چاقی بود که وقتی شوهرش کتکش می زد سینه های او را می گرفت و کشان کشان می برد. من هم همان کار را کردم. ولی او اصلا دردش نگرفت. من سینه های او را توی مشت گرفته بودم و می کشیدم. او هم دستش روی مچ دستم بود که مرا از خود برهاند. یک لگد به شکمم زد سرم خورد به نیمکت. گفت ممه منو می گیری؟ سرم گیج می خورد نمی توانستم جواب بدهم. با سرگیجه بلند شدم یک مشت زدم توی دهنش.لبش رفت زیر دندانش و لبش چاک خورد. مچدستم را گرفت بیا بریم پیش ناظم. حالا دیگه دهنمو خونی کردی. با یک ابهتی رفتم پیش ناظم. بغضم گرفته بود و نمی خواستم با گریه ضعف نشان دهم.ساکت ایستادم. ناظم گفت این تو رو زده یا تو اونو زدی؟شقایق گفت نگاه به قیافش نکن خانوم. ناظم گفت زنگ بزنم یاتعهد می دی؟ گفتم می دم. تعهد دادم مچ دستم را ول داد. با هم رفتیم بیرون گفت بار اخرت باشد. او رفت سمت اب خوری. من هم رفتم توی کلاس.
یک بار دیگر وقتی بود که پیش دانشگاهی بودم و ابروهایم را برداشته بودم. یک دختری بود به نام سحر همیشه ارایش داشت و صورتش چرب و چیلی بود و مژه وخط چشمش  لغزنده بود. به من جلو  رفیقام گفت. به تو هم سبیل برداشتی. سرش را گرفتم و کوبیدم به نیمکت بچه ها جدایمان کردند. به من گفت جنده. منم گفتم  اینکه لقب توعه مرد باش بیا دوئل شونصد میلی  ارایش کردی. او قدش کوتاه بود من  بلند. بچه ها که ولمان دادند فکر کردند دعوا تمام شده رفتم انطرف نیمکت. نشستم روی نیمکت و با دو لگد پرتش کردم روی زمین یک سری سوت و هورا کشیدند یک سری هم از ترس مات برده بودند. دیدم بلند نشد که بک بدهد.  گفتم نمی خواستم دست گذاشتی رو نقطه هام. من خیلی نقطه دارم. ازتم بدم میاد. بلند شدم و مثل همیشه تنها توی راهروها قدم زدم تا زنگ تفریح تمام شود.
https://t.me/nellynevesht

No comments:

Post a Comment