Tuesday, February 13, 2018

به قول آقای علیرضا روشن در تعریف دام نهفته است

چند ماه پیش یکی از تویتر منو پیدا کرد و مدام پیام می داد که نوشته هاتو بفرست بگذارم تو پیج فیس بود چون فالور دارد که یک پیج رادیویی بود و اسم نمی برم. خوب فرستادم. صبح پیام داد صورتم جوش زده. چیزی نگفتم. به من چه صورت شما جوش زده است؟ من مسئول جوش صورت کسی نیستم. بار دوم داستان فرستادم گفت تو خیلی خوب می نویسی من یه کاری می کنم تو رادیو فردا هم داستاناتو بگذارند. تو مثل صادق هدایت می نویسی من گفتم من مثل کسی نمی نویسم. گفت اره درست می گی تو مثل خودت می نویسی تو یکی هستی تو نائله ای. من او را  شما خطاب می کردم یک بار دیگر پیام داد گفت دلم گرفته از این شکلک های لوس گذاشت و به من حالت مشمئز کننده ای دست داد. جواب ندادم. بعد در ادامه گفت تو تحلیل بنویس گفتم من دانشگاه رفته و تخصص یافته نیستم نمی نویسم این ها کار آدم خبره است. من فقط و فقط داستان می نویسم. او اول به من گفته بود من روزنامه نگارم ولی ایران زندگی نمی کنم. تو پروفایلش هم نوشته بود روزنامه نگار مثل اینکه مد شده. گفتم کدام نشریه گفت تو همدان ولی دیگه نمی نویسم گفتم پس روزنامه نگار بوده اید نه این که هستید  با توجه به تبلیغاتی که از خودش کرده بود فهمیدم چاخان کننده است. دید که محلش نمیدم از ان به بعد چون چهل سال به بالا بود مرا دختر خودش خطاب می کرد پیام می داد می گفت دخترم تو خوب می نویسی بنویس داستانت را خواندم معرکه بود. گفتم من نیاز به تایید شما ندارم شما گفتید داستان بفرست تا در پیج بگذارم فرستادم همین.  دیدم داستان دومم تو پیج رادیو نگذاشته رفتم صاحب اصلی رادیو را پیدا کردم و براش داستان فرستادم یعنی عمدا این کار را کردم چون من آدم لج بازی هستم پدر پدر پدر پدر جد آدم رو در می آورم چون تو نوشتن جدی هستم و با هیچکس شوخی ندارم. و مدیر آن رادیو پست را گذاشت توی فیس بوک. فرد چاخان کننده پیام داد که تو چجوری داستان گذاشتی توی پیج مگر صاحب رادیو را می شناختی؟ گفتم به کسی مربوط نیست که چگونه گذاشتم. و بعد از آن فهمیدم که ارزش قلمم بیشتر از گذاشتن مطالبم در این پیج و آن پیج است که برای هدف های شخصی و منافع احساسی سراغم می آیند. شخص چاخان کننده مرا در تویتر آنفالو کرد با اینکه می گفت من مخاطب نوشته های شما هستم. من حاضرم یکی از من بیزار باشد ولی برای قلمم ارزش قائل باشد و خوانده باشد نه اینکه برای مخ زنی و کاسه لیسی دو خط بخواند و برای نقد کردن سراغم بیاید.
داستان دوم
چند روز پیش شخصی در تویتر مرا فالو کرد و پیام داد که ادامه ی دو رمانم را شما بنویسید و ایکه اگر کار ویرایش دارید به من بسپارید. بعد عمدا از تویتر مرا انفالو کرد رفته بود اینستاگرام مرا پیدا کرده بود مدام به من پیام می داد که من هک شدم تلگرامتون رو بدید و من تلگرام دادم بعد رفتم اینستاگرامش رو نگاه کردم. ابتدا نگاه نکردم که محتویات اینستاگرامش چی هست. نوشته بود طلبه. از همه جا بلاکش کردم و مدام از تلگرم با ایدی های مختلف پیام می داد تو رو خدا بقیه رمانم رو شما بنویسید هر چی پول بخواهید بهتون می دم. گفتم گدایی قلم نکنید آقا. و بعد این من به کسی اطمینان ندارم ادامه ی رمان شما را بنویسم چه نصیب من خواهد شد؟ که نثر من را بدزدید؟ گفت پول فروشش را به شما می دهم. گفتم ابتدا اینکه به شما اطمینان ندارم و دوم اینکه قلمم را نمی فروشم. و از تلگرام بلاک کردم.
عجب گیری گرفتار شدم. 

No comments:

Post a Comment